گروه فرهنگ و هنر مشرق - پرفروشهای کتابشان را جلوی فروشگاه چیدهاند و همه بعد از ورود، نگاهشان به این کتابها میافتد. همهجور کتابی را میتوان دید؛ از داستان و رمان گرفته تا شعر و داستان خارجی که همه پرفروشهای ماه فروشگاه هستند.
دختری وارد فروشگاه میشود. مثل بقیه به سمت میز پرفروشها میرود و نگاهی میاندازد؛ اما انگار کتاب مورد نظرش را پیدا نمیکند. برای همین به سراغ مسئول فروشگاه میرود و از او راهنمایی میخواهد. با اشاره دست کتابفروش به سمت قفسهها میرود و کتابش را پیدا میکند.
کتاب را که در دستش میبینم از نوع رمانهای عامهپسند است. به سمتش میروم و میپرسم همیشه از این کتابها میخوانی؟ میگوید همهجور کتابی میخوانم اما این ژانر را دوست دارم و کتابهای جدیدی که میآید، حتما میخوانم. میگویم در پرفروشها دنبال کتابت میگشتی. با خنده تایید میکند و میگوید همیشه همینطور است. اول پرفروشها را نگاه میکنم اما معمولا کتابهای عامهپسند را بین آنها نمیبینم؛ مگر اینکه خود نشرهایی که این کتابها را منتشر میکنند، در کتابفروشیشان این نوع کتابها را روی میز پرفروشها بگذارند.
صحبتم با دختر تمام میشود. به سمت مسئول کتابفروشی میروم و میپرسم پرفروشهای کتاب فروشگاه بر چه اساسی انتخاب میشوند؟ میگوید مثل همه فروشگاهها براساس میزان خرید مردم کتابها انتخاب میشوند. از فروش کتابهای عامهپسند که میپرسم، میگوید فروش خوبی دارند اما خب خارجیهای این نوع کتابها هم خوب میفروشند، برای همین ما خارجیها را اعلام میکنیم. میپرسم خب کتابهای داخلی این شکل کتابها چه گناهی دارند؟ میگوید شما اگر در فروشگاههای دیگر هم بگردید چنین چیزی را نمیبینید و فقط خارجیها هستند.
از جوابش قانع نمیشوم و میروم تا فروشگاه بعدی را ببینم. این فروشگاه شلوغتر است. فروشگاه حوالی دانشگاه تهران است و همه نوع کتابی دارد. برای همین تعداد دانشجویان در این فروشگاه بیشتر است چرا که همه به دنبال کتابهای دانشگاهیشان هستند. چند نفرشان هم به سمت کتابهای شعر و داستان رفتهاند و در حال نگاه کردن این کتابها هستند.
دختر و پسری را میبینم که کتابهای رمان را به هم نشان میدهند و همزمان با هم میگویند این را خواندهایم. کتاب را سرجایش میگذارند و دوباره کتاب بعدی و تکرار همان جمله.
کنجکاو میشوم و به سمتشان میروم و میپرسم چه کاری انجام میدهند؟ پسر که به زور جلوی خندهاش را گرفته است، میگوید ما دو نفر عاشق رمانهای ایرانی هستیم؛ از عامهپسند تا رمانهای دیگر. اما رمانها را تقسیم میکنیم. مثلا اگر من یک کتاب را بخوانم برای ترانه تعریف میکنم و او بخواند برای من. یک جور مسابقه داریم. اگر کتابی خیلی خوب باشد حتما توصیه میکنیم که آن کسی که کتاب را نخوانده است حتما بخواند؛ وگرنه به همان تعریف بسنده میکنیم.
نظر دختر را راجع به کتابهای عامهپسند میپرسم، نگاهی به پسر میاندازد و میگوید یک کتاب از «م. مودبپور» باعث آشنایی ما شد. اول دعوا کردیم. در جلسات کتابخوانی که در دانشگاه داشتیم، من تعریف میکردم و علی ضد من بود اما بالاخره همان کتاب باعث ازدواج ما شد. برای همین الان هردویمان این کتابها را میخوانیم و تحلیل میکنیم.
پسر حرف دختر را قطع میکند و میگوید جلسات مختلفی را هم برای این کتابها برگزار کردهایم. من ابتدا مخالف خواندن اینها بودم اما توانستم با این کتابها خیلیها را وارد فاز کتابخوانی کنم. برای همین میتواند شروع خوبی باشد. اما معتقدم نباید در همین کتابها ماند.
میپرسم پرفروشهای کتابهای فروشگاهها را همیشه میبینند؟ دختر میگوید بله. یکی از تفریحات ما همین است که اول پرفروشها را میبینیم و بعد کتابهای دیگر را نگاه میکنیم. اما تجربهای که در فروشگاههای مختلف داشتیم این بوده که این کتابها جزء پرفروشها نیستند. البته اگر داستان جزء داستانهای عامهپسند نباشد در پرفروشها قرار میگیرد اما اگر جزء دسته عامهپسندها باشد حتی اگر نویسنده معروف باشد و از کتاب استقبال زیادی شود باز هم در این میزهای جدید کتابفروشیها قرار نمیگیرد. وقتی علت را میپرسم، پسر گفت که فکر میکنم به خاطر این باشد که فکر میکنند کلاس فروشگاهشان را پایین میآورد. مثل فکری که خود من قبلا داشتم. اینکه خواندن این کتابها باعث میشود فکر کنند انسان کمسوادی هستم. برای همین به سمت این نوع کتابها نمیرفتم. فروشگاهها هم چنین فکری دارند. مثلا فکر میکنند اگر اسم نویسنده یا کتاب عامهپسند جزء پرفروشهای کتابفروشیشان شود، برایشان کسر شأن است!
صحبتم که تمام میشود آنها دوباره مشغول همان بازی این کتاب را خواندم، میشوند و من هم میخواهم با مسئول کتابفروشی صحبت کنم که نیست. یک نفر از کارکنان قبول میکند تا جواب سوالم را بدهد. وقتی سوالم را میپرسم، نگاهی به میز پرفروشها میاندازد و میگوید یکی از دغدغههایم همیشه همین بوده است. حدود 20 سال است که در این کتابفروشی هستم؛ اما با وجود پرفروش بودن این نوع کتابها هیچ وقت در میزمان قرار نمیگیرند! همیشه هم پرسیدهام اما خب جوابهای متناقضی میشنوم؛ اینکه نمیخواهند اسمی از این کتابها بیاید، یک زمانی مد بود الان نیست، روشنفکران به این مساله اعتراض دارند و خیلی چیزهای دیگر.
تقریبا این داستان در بیشتر کتابفروشیهای کریمخان و انقلاب و حتی در شهرکتابها هم تکرار میشود! باید دید چرا کتابهایی که در نمایشگاه کتاب جزء پرفروشها هستند و حتی پرفروشهای کتابفروشیها را هم قبضه کردهاند، اینطور نادیده گرفته میشوند. از کتابفروشی که بیرون میآیم چند دختر را میبینم که یکی کتاب داستانی را دستش را گرفته و دوستانش دورهاش کردهاند و او برایشان از روی کتاب میخواند. من نیز به کتابهایی فکر میکنم که در کتابفروشیها با وجود دیده شدن دیده نمیشوند.